سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دریچه

دوسال پیش نمایشگاه دیجیتال که شرکت کردیم عزیز دل گفت: ببین دریچه می دونی اینجا بچه های کوچک تر ازمن و تو هستند که سایت زدند و برای خودشون کار می کنند؟

گفتم: راست می گی ؟ اگر این طوریه ما هم این کار رو انجام بدیم.

این ماجارا گذشت الان دو سال از این ماجرا می گذره. امسال هم ما در نمایشگاه دیجیتال شرکت کردیم و این بار خودمان غرفه داشتیم و خودمان یه نشریه الکترونیکی به اسم باب الجواد درست کردیم.

من خیلی خوشحالم و به عزیز دل هم گفتم که خوشحالم از این که ما تونستم بعد از دو سال به اون چیزی که فکر می کردیم برسیم شاید کار خیلی عالی نشده باشه اما هر دوی ما می دونیم که اولا امام رضا علیه السلام خودش ما رو یاری می کنه( چون نشریه به اسم باب الجواد و درباره امام رصا علیه السلام هست) .

امید واریم بتونیم کارمون رو بهتر کنیم و سال های بعد به جای خیلی بالاتری برسیم

ان شالله

 


نوشته شده در دوشنبه 90/8/9ساعت 11:57 عصر توسط زهرا فیضی نظرات ( ) |

وقتی ماجرای عزیز دل رو براش تعریف کردم، خیلی ناراحت شد و گفت: شاید یکی از دلایل مسائل و مشکلاتش این که ناشکری می کنه.

گفتم: ناشکری، مصائبش بقدری زیاده که جای شکر نمی مونه.

گفت: اشتباهه ماها همینه دیگه، فکر می کنیم باید فقط تو خوبی ها خدا روشکر کنیم. من خودم چند سال پیش مشکلات زیادی داشتم اوایل خیلی اظهار ناراحتی می کردم و فقط می گفتم چرا من. این کار نه تنها مشکلات من رو کم نمی کرد بلکه باعث می شد که مشکلات جدید تری به وجود بیاد. کم کم به این نتیجه رسیدم که شاید با شکر کردن مشکلاتم برطرف بشه بعد یه بار فقط گفتم خدارو شکر شاید باورت نشه انگار آبی بود رو آتیش و این باعث شد که مشکلاتم خود به خود کم یا شاید بی اهمیت بشه.

وقتی این حرف رو زد یک دفعه یاد خودم افتادم که چند وقت پیش مساله برام پیش آمده بود که احساس می کردم که هیچ وقت حل نمی شه و مرتب می گفتم خدایا چرا من. اما یک بار با خودم گفتم یادت می یاد قبل از آن چه وضعیت بدتری داشتی حالا نگاه کن این بهتر از قبلی هاست و با این فکر نا خود آگاه گفتم خدایا شکرت. شاید باورتون نشه انگار اون مساله حل شد البته از نظر بیرونی گاهی وجود داره ولی از نظر درونی من اصلا احساسش نمی کنم

پس همیشه مخصوصا تو ناراحتی ها بگیم خدایا شکرت.


نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 3:24 عصر توسط زهرا فیضی نظرات ( ) |

بعد از کربلا ما رو روز یک شنبه 2/5/90 به سامرا، زیارت امامین عسگریین و سرداب امام عصر(عج) بردند. صحن به خاطر انفجار بمب در چند سال گذشته خراب شده بود و ما تقریبا در میان خاک این حرم را زیارت کردیم. داخل صحن امام هادی(ع)، امام حسن عسگری(ع)، حکیمه خاتون و نرجس خاتون سلام الله علیهما بودند.

کنار آنها سرداب بود آنجا نماز زیارت خواندیم و راه افتادیم به سمت کاظمین.

هتلمان در کاظمین جنت الفردوس بود که تقریبا 15 دقیقه با حرم فاصله داشت. وارد حرم که می شدی بوی مشهد را از آن استشمام می کردی.

بعد از این که رسیدیم کاظمین گفتند که حرم بعد از نماز عشا تعطیل می شود. ولی جالب بود که آن شب به مناسبت ایام شعبانیه تا صبح باز بود. جای شما خیلی خالی بود. صحن خالی خالی بود. بوی مشهدم که می داد. هم پدر زیارت کردیم وهم پسر را.

 

نه صبح باید راه می افتادیم به سمت فرودگاه. باورکردنی نبود و یا بهتر بگم باور کردنی هم نیست که من به این سفر رفتم.

خدا را به خاطر این نعمت شکر می کنم. فقط از خدا یک چیز می خوام که سال آینده این موقع زیارت مکه مکرمه و مدینه منوره را با معرفت نصیبم کند. ان شالله.


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/13ساعت 5:57 عصر توسط زهرا فیضی نظرات ( ) |

بالاخره روز موعود و حرکت برای زیارت امام حسین(ع) فرارسید ما روز پنج شنبه 30/4/90 صبح به سمت کربا حرکت کردیم. توی راه دل توی دلهامون نبود. نزدیک شهر که رسیدیم نوحه خوانی شروع شد. داخل اتوبوس نوایی از DVD   پخش می شد که تو را با خودش به دشت بلا می برد.

در یک توقف کوتاه اتوبوس با مینی بوس جابه جا شد و به سمت هتلمان راه افتادیم. هتل نزدیک حرم قمر بنی هاشم(ع) بود، وقتی که به سمت هتل می رفتیم گفتند به دست راستتون نگاه کنید حرم آقا قمر بنی هاشم را می بینین.

با دیدن حرم همگی بلند شدیم و سلام دادیم. وقتی مینی بوس ایستاد. پیاده شدیم و روبه حرم کردیم، مداحمان نوحه خواند و ما را از خود بی خود کرد به طوریکه از یاد برده بودیم که در زیر آفتاب داغ عراق ایستادیم. آخر هم همه سرهایمان را روی خاک داغ گذاشتیم و زار زار گریه کردیم.

عصر همگی به بین الحرمین رفتیم و نوحه خوانمون نوحه سرایی کرد. بعد من و عزیز دل در حالیکه کفش هایمان را در دست داشتیم بین الحرمین را طی کردیم و به حرم آقا ابا عبدالله الحسین (ع) رفتیم.

بعد از تفتیش وقتی وارد شدیم، احساس کردم که وارد سراشیبی شدم. با خودم یعنی این گودال قتلگاه است. رفتیم زیارت ضریح مبارک.

همیشه وقتی وارد حرم امام رضا (ع) می شدم از دور می ایستادم و از دور سلام می دادم. اما اینجا با ان همه شلوغی من و پاهای من نبودن که به سمت حرم می رفتند بدون اینکه ازدحام را احساس کنم رفتم و ناگاه صفی باز شد و من توانستم حرم آقام و بغل کنم و گریه کنم.

با فشار جمعیت ضریح را رها کردم و به سمت چپ ضریح که محل دفن 72 تن بود رفتم آنجا رو هم زیارت کردم.

بعد از آن هم ایستادم و از راه دور سلام دادم و با امام مظلومم درد دل کردم.

دعای کمیل را به اتفاق همه دوستان در حرم اباعبدالله الحسین(ع) خواندیم. بعد از خواندن دعا به زیارت قتل گاه رفتیم که با چراغهای قرمزی تزیین شده بود و کنار آن ضریح حبیب ابن مظاهر و بالاتر از آنها حرم ابراهیم مجاب بود

دوباره بعد از اتمام زیارت به حرم قمر بنی هاشم رفتیم و زیارت نامه خواندیم.

سه روز و سه شب کربلا بودیم. تو این سه روز ما از کف العباس، خیمه گاه، مقام امام زمان(عج)، تل زینبیه، قسمت های مختلف حرم قمر بنی هاشم(ع) دیدن کردیم.

راستی این جا هم یک ناهار مهمان آقا قمر بنی هاشم(ع) بودیم. در بازدید از حرم قمر بنی هاشم (ع) با گروه کوچیکی از بانوان آشنا شدیم که کار تولید و پخش و محتوا رادیو حرم قمر بنی هاشم(ع) را به عهده داشتند. جالب اینکه بزرگترین آنها 30 ساله و کوچکترین آنها 22 ساله بود.

تمام مدت در کربلا احساس اضطراب بود، انگار هنوز سرزمین کربلا التهاب داشت و می خواست روایت حادثه کر بلا کند.

بعد از سه روز از کربلا به سمت سامرا و کاظمین به عنوان آخرین اقامت گاهمان حرکت کردیم.


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/13ساعت 5:56 عصر توسط زهرا فیضی نظرات ( ) |

باورم نمی شد که بالاخره آرزوم براورده شده و حالادیگه وارد سرزمین عراق شدم آن هم برای زیارت حرم امامان معصوم مدفون در این سرزمین.

بعد از ورود به بغداد که دقیقا روز دوشنبه 27/4/90 بود، به خاطر نزدیکی به شهر کاظمین ما را به آنجا بردند و نماز ظهر و عصرمان را همانجا خواندیم. ولی زیاد انجا توقف نکردیم بلکه به سمت شهر نجف حرکت کردیم.

قبل از آمدنم به کربلا شنیده بودم که برای این که ببرند کربلا اول می برند نجف تا از امام علی(ع) برای زیارت پسرش اجازه بگیرند و این طوری به بزرگتر احترام بگذارند.  

بعد از ورود به نجف، به هتلمان که مباهله اسمش بود و تقریبا با حرم 10 دقیقه فاصله داشت و روبروی وادی اسلام بود رفتیم. بعد از استحراحت کوتاهی به همراه عزیز دل و تمامی دوستان آماده شدیم و به حرم رفتیم.

اول ورودمان مداح چیز عجیبی گفت که این مساله را کاملا ما توی نجف دیدیم. و ان اینکه با تمام توجه حضرت امیر(ع) به نماز جماعت، هنوز ائمه جماعات این شهر به توافق بر سر شکسته و یا کامل خواندن نماز نرسیده بودند.

وارد حرم که شدیم عظمت عجیب حرم من را گرفت. احساس کردم آقا امیر المومنین این عظمت را به حرم داده در حقیقت صاحب خونه عظمت داشت که حرم عظمت نشان می داد. به همراه عزیز دل وارد حرم شدیم قبل از نزدیک شدن به ضریح ناخودآگاه ایستادیم و درحالیکه دستهایمان روی سینه بود با احترام سر خم کردیم وسلام دادیم اما همین سلام کافی بودکه اشک از چشمان را جاری کند و ...

شهر نجف با اینکه همه اهل عراق و عرب زبان بودند، ولی غربتی داشت عجیب. گاهی با خودم میگفتم امام رضا (ع) با اینکه در میان هم زبانهای خودش نیست کمتر احساس غربت می کنه تا امام علی (ع).

در مدت اقامتی که تو نجف داشتیم ما را به بازدید جاهای مختلفی بردند، بازدید از قسمت های مختلف حرم، بازدید از وادی السلام، مسجد سهله( که دقیقا سه شنبه شب آنجا بودیم و ما را به یاد جمکران انداخت)، مسجد کوفه، قبر خدیجه دختر امام علی (ع) و خواهر قمر بنی هاشم (ع)، دوطفل مسلم.

راستی یک ناهار هم مهمان امام علی (ع) تو مهمانسراشان بودیم. در پایان سه روز آماده شدیم تا به کربلا و زیارت اربابمان برویم.


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/13ساعت 5:56 عصر توسط زهرا فیضی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak