دریچه
امشب شب اول ماه محرم است و با این که ده روز و ده شب باقی مانده تا روز عا شورا، اما من احساس می کنم صدای غوغای کربلا و روز دهم را از همین الان می شنوم و این باعث می شود از همین الان بدون اینکه لباس سیاه به تن کنم دل پر غصه ای داشته باشم.
تا قبل از این که به این سفر شریف نائل بشوم وقتی از کربلا می گفتند می دیدم مادرم گریه می کند و من می گفتم که شما که رفتید چرا گریه می کنید؟ به من می گفت که این را نگو تا نرفتی نمی فهمی وقتی می ری و میای تازه می فهمی کجا بودی و خودش همینطوری گریه ات میاد و نیازی به نوحه و روزه نداری فقط کافیه کسی بگه کربلا.
حالا حرف مادرم رو می فهمم و خودم بدتر از مادرم شدم. دیگه نیازی نیست که اسم کربلا بیاید. من خودم برای آقام و این که چی شده همینطوری گریه می کنم.
حالا دیگه می فهمم عشق امام یعنی چی؟ اما باز هم از خدا می خواهم دوباره نصیبم کند و به این صفر بروم اما نه همین طوری بلکه با معرفت.
Design By : Pichak |